...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

همینطوری یهویی..

بسم الله الرحمن الرحیم 

و من همچنان خواهم گفت،

تا عمر به پایان رسد و زندگی ام گواهی دهد،

به لطف تو زیستم ،

نه به شایستگی خودم.

«برای خدای عزیزتر از جانم»

گلی
گلی جمعه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ

همه رفتند کسی دورو برم نیست...

بسم الله 

تنها تو حیاط خوابگاه نشستم. بچه ها همه رفتند. بلیط من برای ساعت 3 بودو یکم دیر تر از اونا راهی میشم. دلم نمی‌خواست اتاق خالی رو ببینم. یه باد قشنگی داره میوزه و بوی بارون میده. هوا تقریبا ابریه. خداحافظی با اتاق خوابگاه و اون همه خاطره یه بارشم سخته چه برسه دوبار و این دومین باره:) من هنوز یک سال دیگه مهمون این شهرم ولی هنوز نرفته دلم تنگه.

آخرین لحظه موقع بغل کردن هم اتاقیم که ترم آخرش بود ناخودآگاه به مرور سریع از تمام لحظاتی که باهم داشتیم اومد جلوی چشمام. خنده هامون، گریه هامون حرفامون‌‌. نمی‌دونم دفعه بعد دیگه کی میبینمش. امیدوارم اون قدری طول نکشه که شورو ذوق جوونی از تنمون رفته باشه.

بغضی ام ولی بیشتر بخاطر شیرینی لحظاتی که گذشت...

 

گلی
گلی پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ۰۱:۴۷ ب.ظ

حس رهایی بعد امتحان:)

بسم الله 

غرق در حس رهایی بعد از آخرین امتحانم:)

مهم نیست خوب بود یا نه فقط خوشحالم تموم شد.

فیلم دلشکسته رو دانلود کردم که امروز ببینم...

با اینکه زیاد ازش شنیدم تا حالا ندیدمش:))

گلی
گلی چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۳۷ ق.ظ