...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

کنارش بمون...

 

آدما وقتی به گنج برسند ازش رد میشن؛

چون به گنج اعتقادی ندارند...

ماهم یه وقتا از کنار بهترین آدمهای زندگیمون 

به سادگی رد میشم...

چون فکر میکنیم بقیه قراره از اون بهتر باشند...

 

پائولو کوئیلو📚 کیمیاگر

 

 

 

 

 

گلی
گلی شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۴۰ ب.ظ

بی‌ خوابی...

الان دقیقا یک ساعت و نیمه من به در و دیوار و سقف زل زدم و غلت میخورم و تلاش میکنم چشمام گرمای خواب رو احساس کنه...

ولی هیچی که هیچی...

از طرفی امشب از اون شباست که دلم میخواد زودتر صبحش کنم چون حس خوبی ندارم...

مامان و بابا دو شبه نقل مکان کردن به حیاط و تو هوای آزاد می‌خوابند..منم قرار بود امشب برم ولی تختم آماده نبود...

بابا امروز داشت راجب تبدیل خروسمون به غذا حرف میزد...

مثل اینکه دیشب چند باری آواز سر داده و خواب رو از چشماش فراری داده...اگر منم برم تو حیاط و نصفه شب بد خواب بشم احتمالا حسابی کفری میشم...

​​​​​​

​​​​

 

گلی
گلی چهارشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۱:۴۱ ق.ظ

بزرگ میشی...ولی قرار نیست خیلی چیزا یادت بره...

 

یادمه بچه که بودم عاشق لباس دوختن برای عروسکام بودم...پس یه شب تصمیم گرفتم بدون اینکه به مامانم بگم برم با چرخ خیاطیش و تیکه های پارچه ای که مرتب کنارش تا شده بودند یه لباس برای عروسکم بدوزم...

بخاطر حرفه ای بودن بیش از حدم دستم رو هم همراه با پارچه فرستادم زیر سوزن و انگشت کوچیکم زیر سوزن گیر کرد... فوری زدم زیر گریه و مامان و بابا با عجله اومدند توی اتاق...مامان یواش سوزن رو داد بالا و دستم رو از زیرش در آورد...

بابام بغلم کردو همون‌طور که نازم میکرد گفت:

اشکال نداره، اشکال نداره،... بزرگ میشی یادت می‌ره...

اولین بار بود اون جمله رو می‌شنیدم...

بزرگ میشی یادت می‌ره...

اینقدر به معناش فکر کردم گریه ام بند اومد...

همش دعا میکردم خدایا من زودتر بزرگ بشم یادم بره...

ولی یادم نرفت...شفاف تر از هرخاطره دیگه ای توی ذهنم موند...

شاید اگر اونقدر به اون جمله فکر نمی‌کردم یادم می‌رفت...آخه طبق تعریفای خواهرم بلاهای بدتری هم سرخودم آوردم...ولی هیچکدوم رو الان یادم نیست...

الان مثلا بزرگ شدم...اما فقط عدد به سنم اضاف شده...

و شاید دردهای جسمانی که تو کوچیکی کشیدم رو یادم رفته باشه...

اما الان..همه درد ها رو مو به مو یادم میمونه..و ای کاش همه درد ها جسمت رو آزار می‌دادند...

ولی خب سعی میکنم قوی باشم و ببخشم... و به همه لبخند بزنم..حتی اگه بهم آسیب زدند.

اما کاش این درد ها هم با بزرگتر شدنم از یادم می‌رفتند...

گلی
گلی دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۳۹ ب.ظ

از خودم دورم ولی خیلی به رویای تو نزدیکم...

 

 

بزرگ علوی در فراق خطاب به محبوبش و نبودش گفته:

در خیابان هایی که هرگز آمد و شد نداشتی...

در ساعاتی که میدانستم مشغول کار هستی...

در خانه هایی که اصلا صاحبان آنها را نمی‌شناختم...

همیشه منتظرت بودم....

 

 

 

(همچنان بی مخاطب..)

 

 

گلی
گلی چهارشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۳۷ ق.ظ

مشکلتون با کیپاپ چیه؟

بنظرم یکی از بدترین و مضخرف ترین کارای دنیا اینکه یکی دیگه رو بخاطر داشتن عقاید متفاوت با خودت ناراحت کنی.

من کیپاپر نیستم..درواقع فن هیچ خواننده ای نیستم اما گاهی به آهنگاشون گوش میدم و لذت میبرم. حالا یه عده واقعا طرفدارند و حس خوبی از گروه های مختلف کیپاپ دریافت میکنند. مگه چه مشکلی داره؟ به کی آسیب زدند؟ چیکار میکنند مگه؟ 

طرف خودش طرفدار یکی از نژادپرست ترین سلبریتی های آمریکاست و بخاطر هر حرفش کم مونده پیرهن پاره کنه و عربده بزنه بعد به دلخوشی قشنگ آدمای دیگه گیر میده.

تروخدا یکم باهم مهربون تر باشید. یکم بیشتر همدیگرو دوست داشته باشد. دو روز زندگی میکنیم ارزشش رو نداره اینطور به بقیه توهین کنیم.

 

گلی
گلی يكشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۶:۵۷ ب.ظ

Mary Poppins returns ☂️

 

«بازگشت مری پاپینز»

 

من قسمت قبلی مری پاپینز رو‌ ندیدم اما این قسمت برای من رنگارنگ و پر از حس خوب بود.

این فیلم ژانر موزیکال فانتزی داره و اگر فیلمای موزیکال رو دوست دارید به احتمال زیاد از این فیلم هم خوشتون میاد. اما اگر به محتوای سنگین و تامل برانگیز علاقه دارید شاید بهتر باشه بیخیالش بشید.😉

من برای تقویت زبان شعرهاش روحفظ کردم و باهاشون میخوندم و خب هم کلمات زیادی یاد گرفتم، هم لذت همخوانی با بازیگر ، فیلم رو برام جذاب تر میکرد🌿✨

البته اینم بگم نقد هایی به این فیلم وارد شد که بیشتر از طرف افرادی بود که قسمت قبلی این فیلم رو دیدند ولی خب چون من ندیده بودم این قسمت برام لذت بخش بود🍀🌸

امیدوارم شما هم اگر خواستید ببینید ازش لذت ببرید🌌💜

 

گلی
گلی سه شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۳۰ ب.ظ

احساسات متناقض...

 

همواره دو احساس متناقض را در قلبم حس میکنم:

وحشت از زندگی..

و اشتیاق به زندگی...

 

شارل بودلر

گلی
گلی دوشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۲:۴۸ ق.ظ

آخرین بار های زندگی ما....

 

 

 

هیچ وقت تا حالا ....

راجب آخرین بار های زندگیتون فکر کردید؟

همه چیز یه بار آخری داره.

یه جا نوشته بود:«سالها پیش برای آخرین بار رفتیم توی کوچه و با دوستامون بازی کردیم، بدون اینکه بدونیم آخرین باره...»

به گمونم اگر هرکدوممون میدونستیم اون بار ، آخرین باره ، شاید ساعتها بیشتر مشغول می‌شدیم و تمام اون لحظات رو جزء به جزء به خاطر میسپردیم...

اما ندونستیم و نفهمیدیم و حیف که اثری از خاطره اش نیست..‌.

دیگه چی؟...باز هم بوده؟..

آخرین باری که یه شخص خاص و عزیز رو بغل کردیم بدون اینکه بدونیم قراره از دستش بدیم ، و دیگه هرگز گرمی آغوشش رو تجربه نکردیم....

آخرین باری که شب از هیجان اردوی مدرسه به رخت خواب رفتیم...و بعد دیگه هرگز اون حس تکرار نشد...

زندگی همه امون پر از این آخرین بارهاست...

یه روز هم برای آخرین بار زندگی میکنیم...

و برای آخرین بار می‌خندیم...

برای آخرین بار گریه میکنیم...

برای آخرین بار دستگیره در رو لمس میکنیم...

برای آخرین بار اون آدمی که آزارمون داد و با حرفاش یا کارهاش غصه به جونمون انداخت رو میبینیم...

می‌دونی وقتی بفهمی آخرین باره دیگه واقعا هیچی اهمیت نداره...

و حتی اگر همین روز ها و سالها رفتنی نشی ، چندین سال دیگه وقتی که با موهای سپید و عصا به دست یه گوشه نشسته بودی ، واقعا همه چیز برات بی معنا بنظر میرسه، به غیر از احساس قشنگ یادآوری خاطراتت و کار های خوبت....

باور کنید اون موقع حسرت نگفتن حرفای قشنگ به آدمای عزیز زندگیتون از پا درتون میاره...فقط بهش فکر کن... حتی شده چند لحظه...

اون موقع دیگه مهم نیست توی امتحان دبیرستانت چند شدی...

دیگه مهم نیست رئیست از کار اخراجت کرده...

دیگه مهم نیست فامیل در موردت چی فکر میکنند...

هر چیزی یه بار آخری داره...

به آخرین باری که گرمای خورشید رو حس می‌کنی و به آخرین باری که با حواس جمع به این دنیا خیره میشی فکر کن...

به آخرین بارها فکر کن و بترس از حسرت های تلنبار شده از کارهای خوبی که می‌تونستی انجام بدی و ندادی، و حیف از اون لبخندی که از دنیا دریغش کردی....

به آخرین بارها فکر کن...

 

 

 

 

 

 

 

گلی
گلی شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۴۱ ق.ظ

در این سیستم آموزشی چه بر سر اشعار اومد؟....

این شعر رو ببین....

 

حال شب‌های مرا، همچو منی داند و بس 

تو چه دانی که شب سوختگان چون گذرد؟

 

خدایی ببین چه قشنگه...مثل بقیه شعر ها...

یه آدم با یه ذهن سالم مونده از حجم تکالیف تشخیص آرایه و دستور زبان ، میخونه و لذت میبره . ولی یه دانش آموز کنکوری یاد گرفته فقط اجزا رو ببینه و نقش هرکدوم رو مشخص کنه...

اینکه دانش آموز بفهمه هسته چیه فعل چیه مفعول چیه استعاره چیه خیلیم خوبه...واقعا یادگرفتنش سواد فرهنگی آدم رو هم ارتقا میده. ما داریم زبان فارسی رو خیلی دقیق یادمیگیریم و این واقعا قشنگه.

ولی نه اینطوری که وسط لذت بردن از ستایش فوق العاده خواجه عبدالله انصاری با خدا معلم گرامی دانش آموز بیچاره رو مجبور کنه بشینه اجزای شعرو بنویسه.

بزار لذت ببریم لطفا.

البته که ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی معلم عزیز...ولی چون داشتم شعر میخوندم و یاد اون لحظات افتادم گفتم بیام یه تخلیه حرص بزنم...

 

گلی
گلی چهارشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۰۱ ب.ظ

پیرمرد و دریا...🌊

 

 

بهتره به چیزایی که ندارم فکر نکنم....

به جاش به چیزایی که دارم فکر می‌کنم؛

من یه عالمه امید دارم 

بهتره به امید فکر کنم...

 

پیرمرد و دریا📚

ارنست همینگوی🖋️

 

​​​​

 

 

 

گلی
گلی شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۵۳ ق.ظ