...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۳ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

دومین سال دانشجویی

بسم الله

 

همونطور که انتظارش رو داشتم بچه ها تا ساعت 11 خوابیدن . خودم دیشب نزدیکای سه خوابم برد و شیش صبح بخاطر دل درد بیدار شدم تا هفت ، هفت و نیم دوباره خوابیدم تا 10. وقتایی که اینطوری ساعت خوابم از دستم در میره رو دوست ندارم ولی اگر شب قبلش خوب گذشته باشه میگم ارزششو داشت. دیشب خوب گذشت.

امروز بخاطر روز دانشجو غذا مجانی بود نوشیدنی هم میدادند . با دوتا از هم اتاقیام تصمیم گرفتیم تا سلف رو پیاده بریم و یه قسمتی از مسیر رو هم دویدیم. خیلی شلوغ بود و صف طولانی ولی اینقدر شوخی کردیم و خندیدیم خیلی زود گذشت. 

دو سه روزه درست و حسابی درس نخوندم. 

سعی میکنم زندگی رو خیلی جدی نگیرم ولی تاثیرات مشکلات روحی که بهشون توجه نمیکنم داره خودش رو روی جسمم نشون میده. ریزش موهام زیاد شده کف دستم پوسته پوسته میشه و منی که سالهاست جوش نزدم داره دونه دونه جوش توی صورتم پدیدار میشه و دقت کردم این علائم بعد از گذشتن یه شبو روز سخت بدترم میشه. 

برای امروز فقط خواهرزادم و دوتا از دوستام برام متن تبریک فرستادند.البته خیلیم چیز مهمی نیست که بقیه یادشون بره . برای من به شخصه اینکه روز دانشجو یا روز دختر یا تولدم رو بهم تبریک نگن هیچ ناراحتی به وجود نمیاره ، اما تبریکه بهم انرژی و حس خوبی میده. کلا خوبه حس کنی یکی یه جا به یادته:)

 

​​​​​​آقا خلاصه اگر دانشجویید و این متن رو می‌خونید روزتون خیلی خیلی مبارک. (اگر کنکوری هستید واقعا امیدوارم سال دیگه این روز رو بهتون تبریک بگن).

گلی
گلی پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۲:۵۹ ب.ظ

شبای خوابگاه

بسم الله

 

خوابگاه واقعا جای عجیبیه. مثلا من خودم بشخصه یادمه تا قبل از امشب همیشه میگفتم از گشنگی هم بمیرم نودل نمی‌خورم چون مزه زهرمار میده. امشب گشنم بود و خوردم:)) دو دقیقه بعد یه نوشابه کوچیک ته یخچال پیدا کردیم که دو بند انگشت نوشابه توش بود . خیلی فرضی به سه قلپ کوچیک تقسیمش کردیم اولی رو من خوردم . گفتم شربت شده گوش نکردن. بعدی رو یکی از بچه ها داد بالا فهمید آب شکره. قلپ سومی رو یکی دیگشون خورد با سر تایید کرد . یکم تهش مونده بود که رسید به خودم . آقا رسیدن این نوشابه به دهان من همانا و شوخی یکی دیگشون همانا. با اینکه نیم ساعت گذشته هنوز احساس میکنم ذرات نوشابه توی مغز و دماغم در حال گردشن. نصفش که از دهنم پاشید رو فرش بقیشم از دماغم. از شدت خنده چند ثانیه سکوت کل اتاق رو فراگرفت بود و صدای عجیبی از ته گلومون در میومد. دو دقیقه بعد یکیشون که نصف نودل تو قابلمه رو خورده بود گشنه شد و نشست نون و رب خورد.°∆°

ساعت دو شبه و ​​​​​​همین الان خاموشی زدن.فردا باز دوازده ظهر بیدار میشن. 

شبتون بخیر^^

 

 

​​​​​

گلی
گلی پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۲:۰۳ ق.ظ

^^Being alone ^^

 Day by day ​​​​​I realised that being alone is not boring, it's so peaceful

گلی
گلی چهارشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۵۲ ق.ظ