...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۳ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

رقص زندگی

هرکس باید بتواند به جایی ، کسی، عملی، مفهومی و هنری پناه بیاورد.

چون موارد زیاد و دوران های سختی پیش می‌آید که حتما لازم است انسان بتواند به یک چیزی...، به هرچیزی که باشد متوسل شود.

📚رقص زندگی🖋️ادوارد مونگ

گلی
گلی دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۲، ۱۱:۱۶ ق.ظ

شب و روزایی که تو خوابگاه میگذرونم1

بسم الله

من آدم وسواسی نیستم ولی خب تا جایی که میشه تمیزو مرتبم. هر روز یا یک روز در میون دوش میگیرم ظرف کثیفام رو سریع می‌شورم ، هیچی کف اتاق نمیندازم و خلاصه بچه مرتبیم. اما سبک زندگی خیلیا شبیه من نیست . سعی میکنم بیخیال باشم سعی میکنم حواسمو پرت کنم تا اوضاع برام سخت نگذره اما گاهی واقعا دلم خونه و اتاقم و خانوادم رو میخواد (این حس همیشه هست ولی گاهی اونقدر شدید میشه که بغضیم می‌کنه حقیقتا ) . این موضوع این چند روز بدجوری رفته رو مخم اینکه تا پا میزارم رو فرش اتاق یه آشغالی میچسبه به کف پام دیگه واقعا داره آزار دهنده میشه و بیشترین میزان جارو زدن از اول ترم تا حالا کار شخص خودم بوده. فقط میگن وای کثیفه نمیگن بزار یه جارو بزنم :/.

از امروز تا سه شنبه اینقدر درسام سنگینه که فکرشم خستم می‌کنه صبحی درحالی که همه در خواب ناز بودن بیدار شدم برنامه ریزی کنم بعد دیدم اینقدر حجمش زیاده که ممکنه یه لحظه رد بدم همه چیو ول کنم برم بیفتم یه گوشه تخت در نتیجه‌ بیخیال برنامه ریختن شدم و فقط زدم تو دل گوگل و تحقیق و هرچی نکته کلیدی دم دستم اومد نوشتم تا وقتی که صدای اذون ظهر تو خوابگاه پیچید و از جام بلندم کرد. دور تا دور تختم رو کاور کردم و فعلا رو مود دیدن قیافه هیچ بنی بشری نیستم. یه فیلم ازش برای بابا فرستادم و گفتم اتاق شخصی درست کردم. فقط کاشکی جلوی سروصدا رو هم می‌گرفت. حال ندارم برم سالن مطالعه با اینکه فقط دو طبقه پایینه ( درواقع نمی‌دونم چرا زود خسته میشم اونجا) و برای اینکه جلوی سروصدا رو بگیرم مدام هدفون رو گوشمه که می‌دونم اصلا واسه شنواییم خوب نیست.

الان چون روحم خستس کوچیک ترین رفتار بیخود از طرف بچه ها می‌ره رو مخم برای همین میل شدیدی به تنهایی دارم اما اینکه بخوای تو یه اتاق با چند نفر دیگه تنها باشی خیلی مسخرست خب.

​​​​​برام دعا کنید تحقیقات و کنفرانس و امتحانم رو خوب پیش ببرم واقعا همشون تخصصی تر از سطح دانش منن. 

✌🏻❤️

گلی
گلی چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۲، ۰۲:۴۰ ب.ظ

طوری که داره میگذره...

بسم الله

سلام...

خیلی وقته از خودم اینجا ننوشتم. توی دفترم می‌نویسم ولی نمی‌دونم چرا این مدت از همه چیزای خوب زندگیم فاصله گرفتم. این نوشتنه شاید اینطور بود که اونجا می‌تونستم با خیال راحت تری بنویسم و به هرکی که ناراحتم میکرد با خیال راحت ناسزا میدادم. گفتم ناسزا. از وقتی اومدم خوابگاه دایره لغات ناسزاهام تا دلت بخواد زیاد شده و این واقعا داره می‌ره رو مخم. وقتی همون حرف رو از زبون یکی دیگه می‌شنوم اینطوریه که چقدر زشته آدم اینطوری حرف بزنه ولی نوبت به خودم که میرسه یادم می‌ره. خلاصه که تصمیم داشتم از حالا به بعد خیلی حواسم باشه. (مامان همین الان زنگ زدو تاکید داشت یه غذای درست و حسابی درست کنم . خیلی مایل به ماکارونی نیست و خب ماکارونی هم همیشه خوشمزه ترین و آسون ترین راهه. )

به شدت درسام سنگینه این ترم و منم طبق معمول با آرامش خیال میخورم و میخوابم و فیلم میبینم. دو روز دیگه میفهمم چه بلایی سر خودم آوردم.

این مدت خودمو از شر یه سری روابط سمی آزاد کردم و باید بگم خیلی احساس بهتری دارم. قضیه نوتلا و نون بربری رو یادتونه؟(البته می‌دونم کسی یادش نیست ولی خب )اون آدمم جزو همین روابط بود. این ترم به استثنای یک مورد هنوز نشده چیزی به گریه بندازتم و این نسبت به ترم قبل یه رکورد عالیه. شخصیتم روز به روز بیشتر داره به اونی که قبلاً بودم نزدیک میشه و خب باید بگم حال روحیم خوبه خداروشکر. فقط بی برنامه بودنم گاهی عصبیم می‌کنه که باید یه فکری واسش کنم.

این روزا دارم کتاب مردی به نام اوه رو میخونم و واقعا دوسش دارم. قبل از اینکه این کتاب رو شروع کنم بطور ناگهانی متوجه شدم تمام شیش کتاب آخری که خوندم غم‌انگیز بودن و تصمیم گرفتم یه چیزی بخونم که حس خوبی بهم بده و یهویی این کتاب رو انتخاب کردم که واقعا از انتخابش خوشحالم. 

این یه تیکه از متن کتابه:« هیچ وقت از اوه نپرسیده بودند که قبل از آشنایی با سونیا چطور زندگی کرده است. اما اگر کسی از او میپرسید قطعا می‌گفت که در تمام این سالها اصلا زندگی نکرده است.»

راستی جدیدا خیلی بیشتر از قبل به ستاره شناسی علاقه پیدا کردم. در جستجوی کتاب و منابع آموزشی خوبم. چیزی سراغ داشتید خوشحال میشم بهم معرفی کنید❤️

 

 

 

گلی
گلی جمعه, ۵ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۵۴ ب.ظ