...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۴ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

Coda

برای من فیلم خوب فیلمیه که بعد دیدنش یه حس خوب توی دلت به وجود اومده باشه. کودا دقیقا همچین حسی رو به من داد.

این فیلم راجب یه دختر به اسم روبی هستش که توی خانواده چهار نفریشون همه بجز او ناشنوا هستند. همه اعضای خانواده تو زمینه ماهیگیری فعالیت دارند اما روبی متوجه میشه که به آواز خوندن و موسیقی علاقه داره و می‌خواسته علاقه اش رو دنبال کنه اما نمیتونسته خانواده اش رو هم رها کنه...

فیلم ژانر کمدی_درام داره و آدمو به خنده میندازه و ممکنه هم سر بعضی سکانس ها احساساتی بشید. میشه گفت انگیزشی هم هست و بهتون جرات میده تحت هر شرایطی برای دنبال کردن رویاتون تلاش کنید.

امیدوارم مثل من از دیدنش لذت ببرید💚🦋

گلی
گلی سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۲ ق.ظ

تا حالا یه گلدون گل دلیل بغض کردنت بوده؟

 

یادمه قبل از اینکه مامان مریض بشه و دست به نابودی هرچیزی که نیاز به رسیدگی و مراقبت داشت بزنه، گلدون های گل زیادی تو خونمون داشتیم.

انواع مختلفی هم داشتند...تازه حتی خود مامان مدام دنبال قلمه های گل جدید میگشت.

بعد از اینکه مریض شد همشون رو داد به خواهرم و داداشم تا توی خونشون نگه دارن و شوروشوق من برای نگهداری ازشون هم به چشم نیومد.مامان واقعا دیگه از گلدون های گل خوشش نمیومد و منم حسرت دیدن یه برگ سبز توی اتاقم رو داشتم...

تا اینکه زمستون ۹۸ تو راه برگشتم به خونه پنج تا گلدون گل کوچیک خریدم. طبق انتظارم با ذوق یا خنده ای روبه رو نشدم و حتی بهم بی محلی هم کرد. میدونستم دست خودش نبود ولی من واقعا بخاطرشون خوشحال بودم و با اینکارش ناراحت شدم اما بازم هیچی نگفتم.

یک ساعت بعدش مامان بزرگم خیلی سرزده اومد تو اتاقم و گلدون هارو دید. بی‌توجه کتاب میخوندم که با صدای به به و تعریفش یه دفه سرمو آوردم بالا و دیدم داره گلای کوچیکمو ناز می‌کنه.از خوشحالی بغضم گرفت و نشستم براش گفتم که از کجا گرفتم و این نوعش چیه و....

مامان بزرگم تقریبا یک سال بعدش فوت شد...

امسال سه تا گلدون دیگه هم بهشون اضافه کردم ولی دیگه کسی نبود بشینه کنارم و باهام برگاشون رو ناز کنه یا ذوقشون کنه.

 

 

 

 

گلی
گلی دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۲۸ ب.ظ

دانگال

 

می‌خوام یه فیلم فوق العاده بهتون معرفی کنم.یادمه به دلایلی مجبور شدم تا ساعت دو و نیم شب بیدار بمونم.حقیقتا شب سختی بود...و یه دفعه یادم اومد روز قبلش این فیلم رو دانلود کردم و نمی‌دونم چرا به سرم زد ببینمش...فیلم ۲ ساعت و ۴۰ دقیقه است و من با خودم گفتم فقط یک ساعتش رو میبینم ولی به قدری جذاب بود که تا صبح مشغول دیدنش بودم.داستان پدریه که بخاطر اینکه خودش نتونسته بود به رویاش یعنی گرفتن مدال طلای کشتی المپیک برسه، تصمیم میگیره فرزندش رو طوری آموزش بده که اون مدال آور بشه اما همه فرزندانی که همسرش بدنیا می آورد دختر بودند...

فیلم متعلق به سینمای بالیوود هستش و اصلا هم نگران نباشید روتین طبیعی و بدور از تخیلات داره.😅

 

گلی
گلی دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۰ ق.ظ

نخ قرمز سرنوشت

یه افسانه قدیمی و البته عاشقانه ژاپنی هست که در مورد نخ قرمز سرنوشت میگه. تعدادی از مردم آسیای شرقی هنوزم بهش اعتقاد دارند. 

این افسانه میگه که یه نخ قرمز نامرئی انگشت کوچیکه تورو به انگشت معشوقه واقعیت وصل کرده.

هیچکدومتون نمی‌تونید اون نخ رو ببینید ولی پستی و بلندی های زندگی بالاخره شما رو با هم روبه رو می‌کنه.

من تا این لحظه از زندگیم چیزی به اسم «عشق» رو تجربه نکردم...

تصورم ازش فقط در حد داستان ها و شعر های عاشقانه است...

اما دلم میخواد یه روزی احساسش کنم...

این چیزی که بهش میگن «عشق»...

می‌خوام بدونم چی میشه که یه آدم میادو از دوری معشوقش اینطوری میگه:

«...چه بی تابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری...

چه بی تابانه تورا طلب میکنم...».        (شاملو)

 

گلی
گلی دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۱۹ ق.ظ