...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۱۰ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

اگر آخرین آدم روی زمین بودم...

 

امشب داشتم با خودم فکر میکردم اگر یه روز صبح بیدار شدم و دیدم من آخرین انسان روی زمینم چیکار میکردم؟

اولش به ذهنم رسید که میرم یه عالمه خوراکی از فروشگاه ها بر میدارم... بعد به این فکر کردم که به گرون ترین مغازه های شهر برم و لباسای مختلف بپوشم و با لباس عروس برای خودم توی خیابونا بچرخم...

اما بعدش به هرچی که فکر میکردم یه جورایی به هر نحوی که میشد به وجود آدمای دیگه نیاز داشتم...

به این فکر کردم که برم سینما اما کسی نبود که فیلم رو پخش کنه...

به این فکر کردم برم خوشمزه ترین غذای رستوران هارو تست کنم اما کسی نبود که غذایی درست کنه...

به این فکر کردم برم مسافرت اما با کدوم خلبان؟با کدوم راننده؟

بعدش رفته رفته همه چیز واقعا ترسناک بنظر رسید...

اون حس تنهایی واقعا عجیب و ترسناک بود...

برای اولین بار دلم شدیداً برای وجود هر نوع بشری تنگ شد...

فقط یه بار این تنهایی رو عمیقاً تصور کنید... وحشتناک نیست؟

 

 

من وقتی بی‌خواب میشم جدا عجیب غریب میشم...چنان توی خیالاتم غرق میشم که انگار دارم با تمام وجودم حسش میکنم...

خلاصه که از همین الان تصمیم گرفتم تا میتونم توی روز خودمو خسته کنم تا شب سر وقت خوابم ببره و اینهمه فکرای عجیب غریب نکنم...

​​​​​​

گلی
گلی چهارشنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۲:۳۸ ق.ظ

From up on poppy hill 🌿✨

 

 

اگه دنیا غرق شد 

زیر امواج خروشان

محکم بایست و غرق نشو 

زیر افق زیبا 

در برابر امواج محکم بایست

مثل دامنه های استوار کوه هایی 

با قله های بلند 

از ناملایمات زندگی آینده آگاه باش 

اگر دنیا غرق شد 

زیر امواج خروشان 

محکم بایست و غرق نشو 

زیر افق زیبا✨🍀

 

 

 

 

 

 

گلی
گلی شنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۵۱ ب.ظ

استودیو جیبلی🍄🌈

من گاهی انیمه های قدیمی رو میبینم...

و بین اونها انیمه های استودیو جیبلی رو خیلی دوست دارم واقعا حس خوبی بهم میدن... 

گلی
گلی شنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۱۱ ب.ظ

شما هم شله زرد دوست دارید؟

سلاااام 

نماز روزه هاتون قبول 🌸💛

شما هم اینطورید که همیشه یه غذا یا دسر رو پایه ثابت افطار دارید؟

ما اینطوری نیستیم... :(

یه دختر شمالی رو توی اینستا فالو دارم توی این مدت ماه رمضان متوجه شدم فرنی پای ثابت افطارشونه...من فرنی دوست دارم...

اماااا...اگر میخواستم یه چیزی پای ثابت سفره افطارمون باشه اون چیز قطعا شله زرد بود... خوشمزه اس..اینقدر دلم میخواد درست کنم ولی بلد نیستم. شاید بگید بلدی نمیخواد و آسونه و از این جور حرفا اما بنظرم یادگیری هرچیزی به یه استاد خوب یا تلاش های زیاد بستگی داره اگر منم یه بار یکی کنارم باشه و یادم بده قطعا یاد میگیرم. یا اگر فرصت چندبار امتحان کردنش رو داشتم مطمئنا بلد میشدم.اما متاسفانه مامان بلد نیست چون بابا اصلا غذای شیرین نمیخوره و آبجی هم اینقدر سرش شلوغه که دلم نمیاد کار بدم دستش...

چند مدت پیش خیلی قبل تر از ماه رمضان دوستم که توی خونشون درست کرده بود چون میدونست منم دوست دارم برام آورد اونم مثل من شله زرد خیلی دوست داره... یه بار که تو مسجد داشتیم حلوا زعفرونی خیرات می‌خوردیم فهمیدیم جفتمون به این سبک دسرها و غذا ها علاقه داریم. میخواستم منم یه بار حلوا درست کنم و براش بدم اما چون چند شب پیش برای بار دوم یه خروار مواد رو سر حلوا به باد دادم، تصمیم گرفتم دیگه درست نکنم تا یکی یادم بده.

خلاصه که از بعد از اون شله زرد دوستم هنوز فرصت نشده بخورم...

شما هم شله زرد دوست دارید؟

 

 

گلی
گلی جمعه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۳۷ ب.ظ

برگشتیم...

خب برگشتیم...

اول که اونجا چندتا مورد مثل خودم دیدم که از دل درد داشتند به خودشون می‌پیچیدند...

داداش هم دل پیچه گرفته بود اونم ویزیت شد...

دو تا آمپول مشتی هم نوش جون کردم...

داداش هم یکی نصیبش شد...

من با آمپول مشکلی ندارم اما داداش با اینکه از من بزرگتره از آمپول می‌ترسه و تا می‌تونه از دکتر رفتن فرار می‌کنه...اونجا که رفتیم با دیدن وضعیت من و اونایی که مثل من بودند عبرت گرفت حاضر شد ویزیت بشه...

وقتی آمپول رو زدم گفت آمپول نوشت؟

گفتم آره ، دوتا. توهم آمپول داری؟

گفت آره؛ تو زدیش؟

گفتم آره

با حسرت گفت خوشبحالت و با قدم هایی سست پا به بخش تزریق گذاشت...

 

جا داره بگم از موقع افطار تاحالا با اینکه خیلی تشنمه میترسم لب به آب بزنم و حالم بد بشه...و چون معده ام خالیه نمیتونم این همه قرص رو بریزم توش و باز چون میترسم حالم بد بشه نمیتونم غذا بخورم 😐💔

 

آقا خلاصه امیدوارم همه مریضا خوب بشن ، ما هم خوب بشیم....

شبتون آروم و سلامت...

 

 

 

​​

 

گلی
گلی دوشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۱۵ ق.ظ

نمی‌دونم...

نوشته عنوان...نمی‌دونم...امشب واقعا نمی‌دونم...

برخلاف هفت روز گذشته این ماه عزیز که صبح ها بدون توجه به برنامه هایی که باید داشته باشم و درسی که باید بخونم و کنکور لامصبی که در پیش دارم ، تا ساعت ده ، ده و نیم بیخیال می‌خوابیدم و تازه عصر ها هم سه ساعتی می‌خوابیدم ، امروز صبح زود بیدار شدم...

البته که هشت خیلی هم زود نیست اما یه مراسم رونمایی از کتاب بود که به چندتا نیروی داوطلب از بین بچه ها نیاز داشت و منم خب گفتم رو کمک منم حساب باز کنید...

و وجودم هم کمی به کار اومد...چون زبون چرب و نرم من در اکثر مواقع به درد میخوره...و امروز هم توی مراسم تونستیم فروش خوبی داشته باشیم و البته کتاب هم کتاب پرمحتوایی بود و تعریفای من الکی نبودند...به مردم فرصت مطالعه اش رو میدادیم و می‌گفتیم میتونید توی سالن هرچقدرش رو که خواستید مطالعه کنید و بعد تصمیم به خرید بگیرید...

خلاصه از اونجا که برگشتم بعد نماز قشنگ نزدیک به چهار ساعت خوابیدم...خواب عصر ، زیادش جدا حس نکبتی به آدم میده..

و خب لحظات آخر خوابم هم بیشتر بهش گند زد...

چون با دل درد و حس‌ حالت تهوع بیدار شدم...

برادر زاده گرامی پریشب مریض بود و بالا می‌آورد، زنداداش هم دیروز همون‌طور حالش بد بود تا سحر، آبجی دیروز اخطار داد که خیلیا اینطوری شدن و ممکنه یه مریضی ویروسی باشه پس مواظب باشید...و امروز هم نوبت من بود....

نمیخوام وارد جزئیات بشم چون خودمم با یادآوریش حالم بد میشه.

امروز میخواستم برم دوش بگیرم، موهام حسابی کثیف شده بود ، احساس کثیفی میکردم و همه اینا به علاوه اون حس مریضی لعنتی که داشت اشکم رو در می آورد باعث شد دلم بخواد سرم رو بکوبم به دیوار...

البته که اونقدرام رد ندادم و همچین کاری نکردم...

با وجود همون حال بد رفتم دوش گرفتم. حداقل اون حس کثیفی که داشتم رفت...

این روزا خیلیییی از گوشی استفاده میکنم...اونقدری که حالم ازش بهم میخوره اما باز بی دلیل دستم میگرمش و میرم اینستا گردی...

امروز طی اقدامی شجاعانه نصف اپ های گوشیم رو حذف کردم... از جمله اینستا و وات ساپ و فیسبوک....

چون حالم اصلا خوب نیست اون حس رهایی از بندشون رو حس نکردم...

همین الان داداش اعلام کرد بپوش بریم دکتر..

 

گلی
گلی يكشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۵۴ ب.ظ

وقتی میفهمی قراره چیزی رو از دست بدی...

 

 

من هر روز از کنار این درخت رد شدم و بهش  هیچ توجهی نکردم. ولی وقتی میفهمی که دیگه هیچوقت نمیبینیش اون وقت برات فرق می‌کنه ، نگاهش می‌کنی ، چقدر زیباست...

 

🎬🎥آندری روبلوف

گلی
گلی جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۱۰ ب.ظ

Imagine 🦋🍀

 

Imagine there's no heaven

It's easy if you try

No hell below us

Above us only sky

Imagine all the people living for today

Imagine there's no countries

It isn't hard to do

Nothing to kill or die for

And no religion too

Imagine all the people living life in peace, you

You may say I'm a dreamer

But I'm not the only one

I hope some day you'll join us

And the world will be as one

Imagine no possessions

I wonder if you can

No need for greed or hunger

A brotherhood of man

Imagine all the people sharing all the world, you

You may say I'm a dreamer

But I'm not the only one

I hope some day you'll join us

And the world will be as one 

 

 

آهنگای کمی هستند که حاضرم تا ابد توی پلی لیستم نگهشون دارم...

حس میکنم این قراره یکی از اونا باشه...

بهم آرامش میده..

ای کاش واقعا دنیا اینطوری بود...بدون هیچ رویا پردازی واقعا همینطوری بود...

امید ما رو زنده نگه میداره و خیال پردازی هم هیچ خرجی نداره...پس تا روزی که واقعا همه چیز همینقدر قشنگ بشه، بیا با تصورش به خودمون امید بدیم🍀🦋✨

 

 

گلی
گلی شنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۳۲ ق.ظ

عاشق حال و هوای اوایل بهارم...

 

به محضی که پامو میزارم توی حیاط عطر بهارنارنج یه رنگ تازه و قشنگ به روحم میزنه...هوای این روزا انرژیمو چندبرابر می‌کنه...چشمامو می‌بندم و عطر هوا رو با تمام وجود به سلول به سلول بدنم هدیه میدم و باز هم این شعر تو ذهنم مرور میشه :

شادی هایت را بر صورت من بریز 

فروردین من...

و اضافه هایش رو پست کن 

برای کسی که بهاری ندارد⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩⁦

 

 

گلی
گلی جمعه, ۵ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۳۷ ب.ظ

احساس میکنم همه چی خیلی خیلی عجیبه...

 

 

احساس میکنم همه چیز، هرچیزی که در اطرافم در جریانه...برام عجیبه...

احساس غریبی میکنم... باهمه...دلم میخواد فقط سکوت کنم...دلم میخواد فقط یه جا بشینم و هیچی نگم...هیچ کاری نکنم...فقط به افکارم نظم بدم...

احساس میکنم با همه اتفاقاتی که در اطرافم میوفته غریبه ام...

انگار من هستم و نیستم...

انگار میبینم اما نگاه نمی‌کنم...

انگار می‌شنوم ولی گوش نمی‌کنم....

آدما رو درک نمیکنم...بهشون احترام میزارم اما درکشون نمیکنم..همه چیزشون برام عجیبه...

دعوای زن و مرد امروزی سر خوردن یه تیکه کباب برام عجیب بود...

توهین مردم به موهای چندرنگ دختر توی مترو برام عجیب بود...

دعوای نسل جدید فندوم های کیپاپ سر آیدولا برام عجیب بود...

تهمت دروغ  زنی به دختر مورد علاقه همسرش اون هم علاقه ای که برای بیش از پنج سال پیش بود برام عجیب بود...

ترس زنی از شوهرش برای خریدن دو تیکه لوازم آرایش آن هم فقط برای استفاده در یک عروسی غیرمختلط برام عجیب بود...

مشکی پوشیدن نو عروسی بخاطر غیرت شوهرش برایم عجیب بود...

همه چیز 

همه چیز 

همه چیز برام عجیبه...همه چیز برای غیر قابل درکه..

من به هیچ وجه احساس افسردگی نمی‌کنم...حتی ذره ای ناراحت هم نیستم...

اما نمیتونم بقیه احساساتم رو تشخیص بدم...بجز این دو حس که مطمئنم خبری از حضور هیچکدوم توی قلبم نیست، درک بقیه احساساتم برای خودم هم ممکن نیست...

مطمئنم این حال موقتیه... حجم عظیم اتفاقات این مدت باعث به وجود اومدنش شده... اما اینکه برام غیرقابل درکه باعث میشه احساس گیجی داشته باشم...

 

 

 

 

گلی
گلی پنجشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۱۶ ب.ظ