...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۱۸ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

تمام اتاقم بوی عطر گرفته

 

دختر خالم عطر فروش نیست ولی توی مغازه اش عطر هم می‌فروشه. امشب سرش شلوغ بود و ازمن برای پرکردن شیشه ها کمک خواست و منم با کمال میل قبول کردم. هم دوست داشتم کمکش کنم و هم اینکه من همیشه راجب بوی عطرهای مختلف واقعا کنجکاوم و دوست دارم امتحانشون کنم.

چهار نوع عطر بود. اسم یکیش پاک شده بود پس در اسرع وقت باید ازش بپرسم ولی سه تای بقیه این عطر ها بودند:

کاپتان بلک 

چلسی 

ورساچه کریستال 

با بوی کاپتان بلک تقریبا همه آشنان یه جورایی شیرینه.مثل بوی یه مخلوط غلیظ کاپوچینو و شکره.

اونی که اسمشو نمی‌دونم اول بوی توت فرنگی له شده میداد و بعد انگار بوش، بوی برگ درخت بنه بود.

در مورد چلسی بنظرم بوی یه نوع نوشیدنی انرژی زا و آدامس میداد.حس خنکی داشت.

ورساچه هم اولش بوی شامپو کلیر نعنا و لیمو و بعدم انگار یکمی بوی گل یاس میداد.

امیدوارم هیچ عطر فروشی نظرات منو راجب این عطرها نخونه چون من همیشه بوی متفاوتی از عطر رو احساس میکنم که از ترکیبات اصلیش واقعا دور بنظر میاد.ولی بطور کلی من بوشون رو دوست داشتم.

فعلا تمام اتاقم بوی عطر میده و دماغم تا چند دقیقه پیش تقریبا کیپ بود اما الان خوب شده. اگر بخوام طبق شدتش بگم اول بوی کاپتان بلک احساس میشه بعد ورساچه.بوی چلسی و اون یکی عطر هم یه جورایی ترکیب شده.

بینش یاد کتاب کلکسیونرعطر هم افتادم. کتاب دوست داشتنی بود.

ولی خب امشب بازهم به این نتیجه رسیدم که من واقعا عطر فروش خوبی نمیشم.

 

 

 

 

 

گلی
گلی چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ب.ظ

تویی بال و پر من 🍃💚🌧️

 

تویی بال و پر من...

رفیق سفر من..

میمیرم اگه سایه ات نباشه رو سر من...

تویی خود خود عشق که بی تو نفسم نیست 

کجا تو خونه داری که هرجا میرسم نیست 

اهل کدوم دیاری کجا تو خونه داری 

که قبله گاه همونجاست 

هرجا که پا میزاری 

اهل کدوم دیاری گل کدوم بهاری 

که حتی فصل پاییز باغ ترانه داری🍁🧡

 

 

 

ترکیب صدای سینا و بتی واقعا آرامش بخش و قشنگه...البته که جدا خوندنشون هم زیباست...اما ترکیبش یه چیز دیگه است.

Sina.musik@

Itsaboutbetty@

 

 

 

 

پ.ن ۱:آهنگ کاملا بی مخاطب می‌باشد.این کاربر هنوز طعم شیرین عشق را نچشیده.

پ.ن۲ : هوا همچنان بارونیه.میل شدیدی به دراز کشیدن کف حیاط دارم اما خوابم میاد.(خداحافظ بیخوابی)

گلی
گلی شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۳۵ ب.ظ

دلم بارون یهویی میخواد

​​​​​​

هوا بارونیه...بابای من کشاورزه پس همیشه آمار اینکه کی قراره بارون بیاد رو داریم...همیشه با ذوق خبر از باریدنش میده.

دلم میخواد یه بار با یه بارون یهویی وسط خیابون غافلگیر بشم.

اما اگه صدای خوشحال بابا رو وقتی میگه که قراره بارون بباره نشنوم نصف ذوق باریدنش ازم گرفته میشه...

اصلاح میکنم...

دلم میخواد منو بابا برخلاف گفته های هواشناس تلویزیون و پیش بینی گوگل مبنی بر داشتن یک هفته آفتابی با بارش شدید بارون غافلگیر بشیم.

میزان علاقه ام به بارونم که توسط عکس قشنگ تابلوئه دیگه.

من به شخصه امکان نداره زیر بارون چتر ببرم.کلا تو خانواده ما هیچکس اعتقادی به حمل چتر نداره.من فقط در یه صورت حاضرم چتر توی دستم بگیرم اونم اگه توی مسافرت باشم و شدت بارون چنان زیاد باشه که انگار یه سطل آب ریختن روم.

 

پ.ن : بازم بیخوابی. من دیگه عمرا عصر بخوابم.(کلا ساعت خوابم بهم ریخته و باید درستش کنم💔)

 

گلی
گلی شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۵۶ ق.ظ

بگذار بگویند....🍃

 

بگذار بگویند و بگویند و بگویند 

تو لبخند بزن، خیره بمان ، هیچ مگو 

 

 

 

# دوباره_بیخوابی🙃

 

 

 

گلی
گلی جمعه, ۲۴ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۰۶ ق.ظ

بی خوابی چه کارها که نمیکنه....

همین الان یادم اومد ابتدایی که بودیم برای درست کردن روزنامه دیواری همه خونه یکی از بچه ها جمع می‌شدیم... روزنامه دیواری هرکس بیشتر زرق و برق داشت خفن تر بنظر میومد. منم همیشه در تلاش بودم تا هر مهره و چیز تزئینی قشنگی میبینم بردارم برای روزنامه دیواریام....

همیشه هم تو هرخونه ای یه آبجی یا داداش بزرگتر پیدا میشد که خط بسی خوبی داشت و اون بسم الله بالای صفحه یا موضوع ها و تهیه کنندگان رو با ماژیک برامون می‌نوشت...

حس یاد آوری خاطره اش قلبم رو گرم می‌کنه اما در عین حال خیلیم دور بنظر میرسه...

گلی
گلی پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۵۱ ق.ظ

دوربین مخفی های کره عالین😂

https://www.instagram.com/tv/CYWCVsSJ3Eu/?utm_medium=copy_link

 

من مردم از خنده سر این کلیپ.😂

اعتراف میکنم منم بودم انجامش میدادم.

کانگورو حیوون خوبی بنظر میاد.

گلی
گلی چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۲۱ ب.ظ

شروع حذف آدمای سمی از زندگیم...

 

من همیشه روابط اجتماعی بالایی داشتم. توانایی صحبت کردن و ایجاد یه گفتگو با هرکسی رو دارم ، چه غریبه ای که اولین باره میبینمش، چه آدم گوشت تلخی که همه ازش‌ فراری اند.

و بعد از یه عالمههه تعامل با آدمای مختلف، در کنار همه چیزای خوبی که یاد گرفتم، به یه نتیجه ای رسیدم که باعث میشه دیگه دلم نخواد مثل قبل رفتار کنم.

هرچی بزاری آدمای بیشتری بشناسنت، به همون مقدار به آدمای بیشتری اجازه میدی که قضاوتت کنند.

نمیخوام تبدیل به یه آدم منزوی و گوشه گیر که دیگه با هیچکس حرف نمیزنه بشم. فقط می‌خوام توی انتخاب روابطم دقت بیشتری به خرج بدم. اگر من با آدمایی که به خودشون جرات میدند به راحتی بقیه رو قضاوت کنند رابطه برقرار کردم، پس قطعا مشکل از معیار ها و دلایل من برای شروع یه رابطه است.

دور و برم پرشده از آدمای سمی.احتمالا یه لیست از اسامیشون درست کنم و تک به تک باهاشون قطع رابطه کنم.frown

گلی
گلی سه شنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۲۵ ب.ظ

چالش روح👻

 

راستش من از مدت ها پیش دوست داشتم این چالش رو با دوستام برم...

اما سه تا دوست صمیمیم کیلومتر ها ازم فاصله دارند و بقیه دوستامم حاضر نیستند این کارو انجام بدند (اینکه خانواده هاشون نمی‌زارن مشکل اصلیه)😶💔

هرچند هالووین هم دیگه گذشته...

اما سال بعد حتی شده تنهایی هم انجامش میدم...

شایدم دوتا دیوونه مثل خودم از تو خیابون پیدا کردم و یه ملافه و عینک انداختم تو بغلشون و ازشون خواستم برای چند لحظه وقت با ارزششون رو بهم قرض بدند...

شاید هم اصلا دانشگاه قبول شدم و با هم خوابگاهی هام انجامش دادم.

تنها چیزی که قطعیه اینکه بدون شک من انجامش میدم.

گلی
گلی جمعه, ۱۷ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۴۹ ب.ظ

آخه الان وقتش بود؟

ساعت کم کم ۱۲ و نیمه...

همه خوابیدن...

و من از بیست دقیقه پیش اول احساس کردم دارم دندون درد می‌گیرم که الان دیگه واقعا گرفتم...

و از ده دقیقه پیش هم یه دل درد فوق العاده وحشتناک اومده سراغم و هیچ نظری هم ندارم که چرا اینطوری شده...شاید امروز بیش از حد لواشک خوردم...

مامانم هم خوابه که با جوشانده های سحرآمیزش خوبم کنه...

فقط باید تحمل کنم..💔

گلی
گلی جمعه, ۱۷ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۲۹ ق.ظ

چرا این دو روز اینطوریه؟

خب...

باید بگم که مدت ها بود اینطوری ناسازگاری دنیا رو با خودم احساس نکرده بودم...

هر برنامه ای میریزم کنسل میشه... هر برنامه ای...یعنی فقط کافیه بگم من می‌خوام دو دقیقه دیگه این کارو کنم و بعد به مسخره ترین شکل ممکن کنسل میشه...

به هرکی که زنگ میزنم به نحوی سرش شلوغه.

امشب واقعا هوس پیتزا کردم و دوست داشتم یکی رو هم دعوت کنم ولی به هرکس که میگفتم می‌گفت هوا بارونیه...خب باشه یعنی اونا حاضرند تو جای گرمشون بشینند و تجربه پیتزا خوردن زیر بارون رو از دست بدند؟...(البته قطعا بهشون نگفتم می‌خوام دعوتشون کنم چون اینطوری میومدن و دلم نمی‌خواست تمام مدت احساس کنم ارزشم از یه پیتزا کمتره 🙂.)

و کاشکی فقط همین بود...

برنامه سفرم کلا کنسل شد...

میخواستم برم کتابخونه و بطور ناگهانی چنان کمرم گرفت که بزور میتونستم از جام بلند بشم و به محضی که کتابخونه بسته شد منم خوب شدم...

میخواستم یک هفته برم خونه داداشم اما مامانم که همیشه خدا اصرار داشت برم اونجا و پیش زنداداشم بمونم چون داداشم می‌ره شیفت ، بطور ناگهانی احساس کرد که در نبود من قراره حوصله اش اساسی سر بره و دلتنگم بشه و نذاشت برم...

تا می‌خوام یه کاری کنم یکی صدام می‌کنه...

تا می‌خوام نقاشی بکشم برادرزاده دو ساله ام میاد...

تا می‌خوام فیلم ببینم اینترنت قطع میشه...

واقعا دارم احساس بدشانسی میکنم و تصمیم گرفتم فقط یه جا بشینم و هیچ کاری نکنم.

 

 

 

گلی
گلی يكشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۰، ۰۶:۰۵ ب.ظ
۱ ۲ بعدی