...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)

بیسکوییت با طعم کنکور

بسم الله

 

سلام:) 

بالاخره کنکور هم تموم شد...

دیدید گاهی طعم یه خوراکی ، بوی یه عطر یا حتی یه آب و هوای خاص یه سری احساسات قدیمی رو به یادت میارن؟ حس بودن تو یه مکان و زمان خاص. بعضی اوقات میتونه حس خوبی باشه بعضی اوقاتم میتونه عذاب آور باشه. برای من بیسکوییتی که تو این دو جلسه کنکور خوردم اینطوره شده. خیلی ازش نگذشته اما امروز دوباره با خوردن همون مدل بیسکوییت حس بودن تو جلسه برام تداعی شد . البته خداروشکر من چون استرسی نیستم و در اون لحظه جدا داشتم از خنکای کولر لذت میبردم تداعی کننده یه حس خوب شد.(بنظرتون ممکنه با دیدن نتایج نظرم عوض بشه؟:|)

 

بعد از هر کنکور بابا درو به روم باز میکرد و میگفت بزار یه نگاه به رنگ و روت بندازم ببینم چیکار کردی؟ هر سری میخندیدم و میگفتم تا نتایج نیاد مشخص نیست.

اندک امیدی دارم اما اگرم نشد مهم نیست. بازم تلاش میکنم.

توی این مدت جدا باید از م و حرفای منفیش فاصله بگیرم. حس بدی بهم میده. خودش آدم خوبیه ولی همیشه سر یه سری چیزا موج منفیه. حضوری که ترجیح میدم فعلا کسی رو نبینم توی وات هم آن نمیشم . 

ای روزا بنا به دلایلی رفت و آمد به خونمون زیاد شده و این جدا رو مخمه چون معمولا کسی خونه نیست و من باید جوابشون رو بدم و بین سوالایی که معمولا مرتبط با کاریه که 99 درصدشون بخاطرش اومدن یه سری سوالات شخصی هم ازم میپرسن. هرچند با متانت و مهربونی جواب میدم ولی به بعضیاشون ته دلم یه بتوچه هم میگم :/ آخه من تورو اصلا نمیشناسم مامان بابام میشناسنت چرا باید ازم بپرسی روزامو چطوری میگذرونم و با کیا میرم و میام؟

 

دیگه اینکه دیروز بلافاصله بعد کنکور رفتم کتابخونه محبوبم و چندتا جلد کتاب آوردم. کتابایی که مدت ها دنبالشون بودم و ازدیدنشون بین کتابای دیگه حسابی ذوق زده شدم. یه کتاب هم به پیشنهاد پ برداشتم . موقعی که کتابدار داشت برام تاریخ میزد با دیدن یکی از کتابا با یه لحن خاص بهم گفت این کتاب طلسمت میکنه ها مراقب باش. از دیروز که کتاب رو شروع کردم هروقت صداش تو گوشم میپیچه لبخند رو لبم میشینه. جفت کتابدارای اونجا رو خیلی دوست دارم.

 

 

خلاصه که به پایان آمد دفتر کنکور... اما شدیدا امیدوارم این حکایت کنکور همچنان باقی نمونه..:)

 

 

 

گلی
گلی يكشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۱، ۰۶:۴۹ ب.ظ
۳ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
  • زری ...
    زری ... ۱۳ تیر ۰۱، ۰۱:۲۲
    وای انقدررر خورد تو برجکم /:
    عاخه نون روغنی و آب ؟؟؟
    ریلی ؟؟؟

    بابا همیشه میگفتن کیک و ساندیس میدن عاخه T__T

    سم بود
    یعنی من اینجوری بودم که یوخده بیسکوییت ، روش اب تا بره پایین
    خشک ترین بیسکوییت جهان بود تو اون زمان XD
  • گلی
    گلی ۱۳ تیر ۰۱، ۰۸:۵۶
    وایییی آی گفتی ولی مال ما نون روغنی نبود. کاشکی بود من نون روغنی رو نسبت به این یکی ترجیح میدم( خیلیا ترجیح نمی‌دن)
    ساندیسی هم در کار نبود همون آب که وقتی گرم شد بوی ظرفش رو گرفت و رسماحال بهم زن بود 
    من یه آبمیوه خنک پرتقال برده بودم ازم گرفت گفت ممکنه توش تقلب جاساز کرده باشی:/ ظهر که اومدم بیرون گرم شده گذاشتش تو دستم طوری نگاهش کردم که خودشم فهمید یه حس زدن خاصی نسبت بهش داشتم XD
  • یاس ارغوانی🌱
    یاس ارغوانی🌱 ۱۳ تیر ۰۱، ۱۶:۱۳
    به به! آزادیت مبارک.
    امیدوارم حکایت و کتابو دفترو هرچی مربوط بهشه برات تموم شه :))
  • گلی
    گلی ۱۳ تیر ۰۱، ۱۸:۰۴
    ممنونممم^^
    وای آره واقعا:)
  • حورا ‌ء
    حورا ‌ء ۱۳ تیر ۰۱، ۱۹:۴۱
    امیدوارم نتیجه کار همونی بشه که منتظرشی🌱
  • گلی
    گلی ۱۳ تیر ۰۱، ۲۰:۴۶
    ممنونم عزیزم✨🍓💚
    امیدوارم توهم به همه هدفای قشنگت برسی🦋
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">