...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۴ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

بیسکوییت با طعم کنکور

بسم الله

 

سلام:) 

بالاخره کنکور هم تموم شد...

دیدید گاهی طعم یه خوراکی ، بوی یه عطر یا حتی یه آب و هوای خاص یه سری احساسات قدیمی رو به یادت میارن؟ حس بودن تو یه مکان و زمان خاص. بعضی اوقات میتونه حس خوبی باشه بعضی اوقاتم میتونه عذاب آور باشه. برای من بیسکوییتی که تو این دو جلسه کنکور خوردم اینطوره شده. خیلی ازش نگذشته اما امروز دوباره با خوردن همون مدل بیسکوییت حس بودن تو جلسه برام تداعی شد . البته خداروشکر من چون استرسی نیستم و در اون لحظه جدا داشتم از خنکای کولر لذت میبردم تداعی کننده یه حس خوب شد.(بنظرتون ممکنه با دیدن نتایج نظرم عوض بشه؟:|)

 

بعد از هر کنکور بابا درو به روم باز میکرد و میگفت بزار یه نگاه به رنگ و روت بندازم ببینم چیکار کردی؟ هر سری میخندیدم و میگفتم تا نتایج نیاد مشخص نیست.

اندک امیدی دارم اما اگرم نشد مهم نیست. بازم تلاش میکنم.

توی این مدت جدا باید از م و حرفای منفیش فاصله بگیرم. حس بدی بهم میده. خودش آدم خوبیه ولی همیشه سر یه سری چیزا موج منفیه. حضوری که ترجیح میدم فعلا کسی رو نبینم توی وات هم آن نمیشم . 

ای روزا بنا به دلایلی رفت و آمد به خونمون زیاد شده و این جدا رو مخمه چون معمولا کسی خونه نیست و من باید جوابشون رو بدم و بین سوالایی که معمولا مرتبط با کاریه که 99 درصدشون بخاطرش اومدن یه سری سوالات شخصی هم ازم میپرسن. هرچند با متانت و مهربونی جواب میدم ولی به بعضیاشون ته دلم یه بتوچه هم میگم :/ آخه من تورو اصلا نمیشناسم مامان بابام میشناسنت چرا باید ازم بپرسی روزامو چطوری میگذرونم و با کیا میرم و میام؟

 

دیگه اینکه دیروز بلافاصله بعد کنکور رفتم کتابخونه محبوبم و چندتا جلد کتاب آوردم. کتابایی که مدت ها دنبالشون بودم و ازدیدنشون بین کتابای دیگه حسابی ذوق زده شدم. یه کتاب هم به پیشنهاد پ برداشتم . موقعی که کتابدار داشت برام تاریخ میزد با دیدن یکی از کتابا با یه لحن خاص بهم گفت این کتاب طلسمت میکنه ها مراقب باش. از دیروز که کتاب رو شروع کردم هروقت صداش تو گوشم میپیچه لبخند رو لبم میشینه. جفت کتابدارای اونجا رو خیلی دوست دارم.

 

 

خلاصه که به پایان آمد دفتر کنکور... اما شدیدا امیدوارم این حکایت کنکور همچنان باقی نمونه..:)

 

 

 

گلی
گلی يكشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۱، ۰۶:۴۹ ب.ظ

کمی غرغر صرفا جهت خالی کردن حرص...

بسم الله

 

خب..این مدت چند موضوع باعث شد در حد چنددقیقه حرص بخورم. شاید فکر کنید اینکه چیزی نیست چقدر مسخره. اما حقیقتا برای من هست. چون من معمولا آدمی ام که زیادی نسبت به اتفاقات منفی که برام می افته ریلکسم.

 

اول که من دقیقا دوماه و یک روز پیش به یه بنده خدایی پول قرض دادم . مبلغی که نیاز داشت تمام پس انداز من بود و گفت شنبه دیگه بهت پس میدم. منم رو حساب شناختی که ازش داشتم بهش قرض دادم. فکر کنم منظورش شنبه چندماه دیگه بود. . به هرحال که هنوز نداده و من قشنگ سه بار بهش گفتم و آخرین بار قرار بود 5 تیر بریزه به حسابم. کلا شخص محترمیه و میدونم بهم پس میده و الانم واقعا به مشکل برخورده اما شد یه تجربه واسم که دیگه وقتی خودم هشتم گرو نهمه به کسی پول قرض ندم . (تجربه اول این مدت)

 

دوم اینکه من جداً از آدمایی که نسبت به عقایدشون تعصب دارن متنفرم. طرف میاد یه بحث رو شروع میکنه بعد که میبینه یه نفر داره بادلایل منطقی ازش انتقاد میکنه پس میکشه:| مشکلت چیه دوست عزیز؟ کلا بهتره دیگه با همچین آدمایی هیچ گفتگویی نداشته باشم. (تکرار تجربه ای قدیمی)


سوم اینکه من ترجیح میدم وقتی با یکی حرف میزنم یا چت میکنم یه گفتگوی دو طرفه داشته باشم نه اینکه فقط شنونده باشم. طرف میشینه اینقدر از کارایی که کرده و داره میکنه و میخواد در آینده انجام بده حرف میزنه که آدم سردرد میگیره . یا یه طومار چت تحویل آدم میده که انگار داری رمان میخونی . بعض وقتا آدم حواسش نیست و خب فقط یکم زیاده روی میکنه اما اگر این اتفاق بشه سه بار و چهار بار خب واقعا این حس رو به طرف میدی که انگار برای اون شخص و وقتش هیچ ارزشی قائل نیستی و این واقعا غیرقابل تحمله.

 

یه مورد چهارمی هم هست که چندبار بخاطرش حرص خوردم و اون رو ترجیحا تو یه پست جدا مینویسم.


ممنون که نشستید غرغرام رو تا ته خوندیدheartheart

 

 

 

 

 

گلی
گلی چهارشنبه, ۸ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۹ ب.ظ

دخترا...سکوت نکنید

بارها شنیدم و خوندم دخترا و خانومایی که توی اماکن عمومی مورد تعرض قرار میگیرند بخاطر خجالت و شرم و حیا سکوت میکنند.ولی چرا؟ چرا اونی که باید خجالت بکشه عین خیالش نباشه و یه قربانی اینطور خودشو مجبور به سکوت کنه؟

فقط تصور کنید اون شخص مزاحم با سکوت شما باز هم به این رفتار مضخرفش ادامه بده. وحشتناک نیست که با سکوت جزوی از اتفاقی بشی که در آینده برای یه قربانی دیگه میوفته؟

پس دخترا...خانوما از حالا به بعد هروقت توی اماکن عمومی این اتفاق براتون افتاد حتی یه لحظه هم صبر نکنید که تردید به دلتون راه پیدا کنه. با فریاد و اعتراض رفتار اون فرد رو محکوم کنید و از مردم بخواید باهاتون همکاری کنند وبهتون کمک کنند(اینجا ایرانه...حتی اگر توبدترین شرایط اقتصادی و سیاسی باشیم حداقل چیزی که مطمئنم میشه بهش اعتماد کرد مردمه..مطمئن باشید یه مرد یا یه خانوم قوی مثل خودتون پیدا میشه که باهاتون هم صدا بشه). فوری با پلیس تماس بگیرید و به هیچ وجه بیخیال طرف نشید. حتی اگر تنظیم شکایت پدرتون رو درآورد.چون این حق شماست که با خیال راحت تواماکن عمومی رفت و آمد کنید. نزارید یه مشت آدم مریض این حق رو ازتون بگیرند.

به موجب ماده ۶۱۹ کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی، «هرکس در اماکن عمومی یا معابر متعرض و مزاحم اطفال یا زنان شود یا با الفاظ و حرکات مخالف شئون و حیثیت به آنان توهین کند به حبس از ۲ تا ۶ ماه و تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد»

پس لطفا سکوت نکنید...برای آرامش خودتون و دخترای دیگه...

گلی
گلی دوشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۰۷ ب.ظ

خجالت شاخه ای🌿

خجالت شاخه ای...

اسمش جالبه نه؟:)

خجالت شاخه ای یه پدیده عجیبه که طبق اون درخت ها در کنارهم رشد میکنند اما از لمس همدیگه خودداری می‌کنند... 

مثل اینکه دانشمندا خیلی راجبش تحقیق کردند اما هنوز به جواب قطعی راجبش نرسیدن. اما یه فرضیه در موردش فعلا در اولویت قرار داره.

سایش مکانیکی.

یعنی چی؟ یعنی همون‌طور که درختا در کنار هم رشد میکنند شاخه هاشون بهم میخوره و ساییده میشن. بعد شاخه های نازک تر و شکننده تر نیست و نابود میشن و همینطور که درخت رشد می‌کنه این ساییدگی ها و حذف هایی که اتفاق می‌افته باعث میشه این شکاف ها به وجود بیان:)) باحاله نه؟

نمی‌دونم چرا منو یاد بعضی آدما میندازه...

آدمایی که مدت ها در کنار هم وقت میگذرونند اما یه شکاف و مرز باریک بینشون هست که نمیزاره بهم نزدیک بشن...

​​​​​​باز من از هرچی دیدم یه مفهوم ادبی در آوردم °-°

​​​​​​

 

پ.ن۱: امروز ترجیح دادم برای اینکه کمتر دیوونه بشم با خانواده برم بیرون و خب دیدن غروب خورشید واقعا حالمو جا آورد.

پ.ن۲: بی صبرانه منتظرم کنکور رو بدم تا با دوستم بریم کلاس ثبت نام کنیم...تموم شو لعنتی

 

 

گلی
گلی چهارشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۰۹ ب.ظ