...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)
۱ مطلب با موضوع «دقیقا همین الان» ثبت شده است

شرح موقعیت1

بسم الله

 

 

روی پله های دانشگاه نشستم و به دیواره کنار پله ها تکیه دادم و به آسمون و درختا نگاه میکنم.آهنگ «مرداب» گوگوش رو پلی کردم ...صدای پرنده ها حتی با وجود هندزفری هم به گوشم میرسه و نسیم خنکی که میوزه روحمو جلا میده.عاشق این قسمت دانشگاهم ...کمتر کسی گذرش به اینجا میفته. الان که زمین پر از توته همین درختایی که مشاهده میکنید ، ولی اگر نبود با خیال راحت رو زمین دراز می‌کشیدم.هراز چند گاهی مورچه ای که در تلاشه از پاهام بالا بره یا روی دستم حرکت می‌کنه رو به چمنای پشت سرم میفرستم و تو دلم یه نق سرش میزنم که بچه مگه من غذای توام؟

از لحاظ جسمی گشنمه و به خواب نیاز دارم ولی بدجوری آرومم.اینقدر آروم که انگار نه انگار تا یک ساعت دیگه باید چندتا رایتینگ تحویل بدم و هنوز ننوشتمشون...اینقدر آروم که انگار نه انگار باید برم محموله سری خانم سرپرست رو تا ساعت ده به مسئول خوابگاه ها تحویل بدم..اینقدر آروم که انگار نه انگار یه گلدون گل رو سپردم به رئیس دانشکده و آخر سرم تاکید کردم بهش آب بده شنبه اول وقت میام میبرم... اینقدر آروم که انگار نه انگار این منم...همون آدم در شور و تاب همیشگی

کاشکی همیشه همینقدر آروم بودم...

البته نباید حالا که دو دیقه احساس آرامش دارم نسبت به کارایی که باید بکنم بی مسئولیت باشم... بنظرم برم رایتینگمو بنویسم..

​​​​​​

 

​​​​

گلی
گلی شنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ