آسمان آبی
۲ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۱۷
هم اون خزون رفت و هم بهار بعدش...
گلی۲ ارديبهشت ۰۳، ۱۵:۵۳
من با رخ چون خزان خرابم بیتو
تو با رخ چون بهار چونی بی من
آسمان آبی
۲ ارديبهشت ۰۳، ۱۶:۱۰
لبخند میزنی تو و از من گذشته ای
من در خزان رفتنت اما به زاری ام
گلی۳ ارديبهشت ۰۳، ۰۰:۱۸
نمیدانم چه شد با رفتن او
تمام روح و جانم از تنم رفت
دو چشم پر غمم خشکیده بر در
بهارم شد خزان و خنده ام رفت
آسمان آبی
۳ ارديبهشت ۰۳، ۰۰:۳۴
تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی
چو میپیچد میان شاخههایت آن خزان بادی
به گوشم از درختان، های های گریه می آید
مرا هم گریه میباید؛مرا هم گریه میشاید
گلی۳ ارديبهشت ۰۳، ۰۱:۰۸
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
امیر.ر. چقامیرزا
۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۷:۱۱
سلام.سلام.سلام این چای و چاووشی خیلی به بهار میاند، یه روستایی نزدیک خونمون هست اسمش چاووشانه، خیلی گلای قشنگی میرویه اونجا(حالا چه ربطی داره!)😅
گلی۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۰۶
سلام سلام
وای دلم روستا و آرامشش رو خواااست
اگر رفتید چاووشان،زندگی کنید بجای ما:)(چای بهارنارنج فراموش نشه)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.