اندراوضاع آخرین روز بهار:)
سلام سلام...(خواستم یه سلام دیگه اضافه کنم که حس کردم دارم از سبک خاص سلام جناب جادوگر اسکی میرم http://mnkohi.blog.ir/)
آخرین روز بهار امساله..
اول که درس خوندن امروز با کنجکاوی های برادرزاده دوسال و نیمه گرامی همراه شد...قشنگ اینطوری بود:
Achieve به دست آوردن
_صدای چیه عمه جون؟
+دختر همسایه
influence تاثیر گذاشتن
_صدای چی بود ؟
+ بابای دختر همسایه
chart نمودار
_ این چی بود؟
+ موتورو ماشین
embassy سفارت
_ چیکار میکنی؟
+ درس میخونم
predict پیش بینی کردن
_ کی اومد؟
+ بابات اومد
detail جزئیات
_ آقاجون کجاست ؟
+ سرکاره
_ فردا میخوام برم پیشش
+ باشه
و.....
همون طور که در جریانید یه ده روز دیگه کنکوره:) هنوز استرس نگرفتم ...با اینکه خیلیم تو این مدت شاهکار نکردم ولی باز توکل به خدا...دیگه چیزیش نمونده..
این روزا به قدری درگیرم که حتی وقت نمیکنم لیوان قهوه ام رو بشورم :/ میارم میخورم چند ساعت بعد دوباره میرم تو همون درست میکنم...مامانم بفهمه دوساعت خوار و خفیفم میکنه که حداقل بده من بشورم...
برنامه ام رو طوری تنظیم کردم که از ساعت استراحتم میزنم و حداقل پنج دقیقه رو دوش میگیرم و خب این دوش نگرفتنه داشت دیوونه ام میکرد که خداروشکر حل شد...همچین میگم انگار چه معضلی بوده...حقیقتا واسه من بود:))
دیگه اینکه بلیط قطار نتونستیم بگیریم و همون اتوبوس رو خریدیم ...با رایزنی های انجام شده موافقت خانواده های گرامی رو مبنی بر یک شب بیشتر موندن گرفتیم...
همین دیگه:)
آخرین شب بهارتون بخیر