...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)

خاله بودن‌‌‌‌...

رد انگشت های کوچیک خواهرزاده سه سالم رو خاک های نشسته رو اسپیکرم مونده...امروز وقتی داشت برای بار هزارم میپرسید این چیه دستش رو روش کشید..البته مبادا که فکر کنید با نظافت و گردگیری غریبه ام.. نه...وقتی توی مناطق جنوب کشور ساکن باشی و هراز چندگاهی اکسیژن رو همراه با آلومینیوم و تیتانیوم و سرب به ریه هات بفرستی و البته عاشق بازگذاشتن پنجره اتاقت باشی ، خب از این اتفاق ها هم میفته...

 

اینکه چطور نیم وجب بچه میتونه یه آدم مثلا بالغ رو از تمام کارهاش عقب بندازه جالبه... مثلا اینطوریه که تو داری به کارات میرسی و یه خروار مدادرنگی و دفتر هم گذاشتی جلوش و اونم مشغوله و یه دفه صدای خروس توی حیاط رو میشنوه و مثل اون خروس آرامش ساکن برمحیط رو از بین میبره...

اوضاع با تماس خواهر گرامی و درخواستش مبنی بر حمام دادن خواهرزاده جذاب ترهم شد...شامپو بچه نداشتیم و در نتیجه چشماش قرمز شد و سوزش پیدا کرد اما هیچی نمی گفت و همچنان مظلوم بود ...تلاش هام جهت شستن چشماش جواب داد و بهتر شد...بعد هم مشغول حباب درست کردن شدیم. تمام وسایل حمام بلااستثنا غرق کف و شامپو بود آخرشم جهت ذوق زیاد برای حباب های تو هوا محکم توی تشت کوبید و سرتا پامو خیس کرد...

 

​​​​​بهم ریختن برنامه هام جدا آشفته ام می‌کنه اما وقت گذروندن باهاش حس خوبی بهم داد. میتونم بگم هرکس دیگه ای به جز اون از این حجم از کار و درس منو باز می‌داشت ، اینقدر آروم نمیموندم...

 

گلی
گلی پنجشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۴۵ ب.ظ
۶ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
  • فاطی
    فاطی ۵ خرداد ۰۱، ۱۶:۵۹
    خیلی مفید بود
  • گلی
    گلی ۵ خرداد ۰۱، ۱۸:۵۸
    ممنونم
  • منگه ...
    منگه ... ۵ خرداد ۰۱، ۲۱:۰۳
    عه جنوبی هستی؟
    وقت گذروندن با بچه ها می تونه حال آدمو خوب کنه. خیلی ساله که ازش محرومم...
  • گلی
    گلی ۶ خرداد ۰۱، ۰۰:۱۶
    آره ^^
    آره واقعا...دنیای متفاوت و قشنگی دارند
    امیدوارم دوباره این حسای خوب سراغت بیاد
  • soofi ae
    soofi ae ۵ خرداد ۰۱، ۲۲:۵۲
    الهی..حیف که زبونم قاصره در رابطه با مشکلات جنوب..
    ..
    دقیقا یه همچین روزایی رو منم باخواهر زاده ۴سالم گذروندم ودرکت میکنم
    یه روزایی حس میکردم تمام مسئولیت مادرانه اش بامنه
    و اول عصبی میشدم چون از تمام کارام عقب میوفتادم
    بعدکم کم عادت کردم وگفتم حالاکه این مسئولیته هست بزار به این بچه‌‌ی گوگولی کلی عشق بدم:)
    الان ازمون دورن ومن فک میکنم خاله بودن چقد سخته!چون هربار که برمیگردم خونه به سختی رهاش میکنم..
  • گلی
    گلی ۶ خرداد ۰۱، ۰۰:۱۹
    بازم خداروشکر که خدایی هست...

    آره دقیقا همینه^^ انگار بچه خود آدمه

    وای خیلی سخته... انشاالله هرجا که باشه سالم و شاد باشه. 
  • 𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
    𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 ۱۱ خرداد ۰۱، ۲۳:۰۵
    گلی فک کنم اختلاف سنیت با خواهر زادت اندازه اختلاف سنی منو خالمه*-* خیلی بزرگ بشه خوبه خیلی به درد هم میخورین
  • گلی
    گلی ۱۱ خرداد ۰۱، ۲۳:۴۱
    ^^واقعا؟
    امیدوارم بتونم براش خاله خوبی باشم..خوشحالش کنم و بهم اعتماد داشته باشه..
  • 𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
    𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 ۱۱ خرداد ۰۱، ۲۳:۴۴
    اره@-@
    انقد خوبه حس تکیه گاه داشتن خیلی خوبه براش تکیه گاه باش
  • گلی
    گلی ۱۱ خرداد ۰۱، ۲۳:۴۶
    آره واقعا...
    تمام تلاشم رو می‌کنم*-*
  • 𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
    𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 ۱۱ خرداد ۰۱، ۲۳:۵۰
    فایتینگگگگگ@-@
  • گلی
    گلی ۱۱ خرداد ۰۱، ۲۳:۵۲
    @-@ فایتینگگگگ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">