شب و روزایی که تو خوابگاه میگذرونم1
بسم الله
من آدم وسواسی نیستم ولی خب تا جایی که میشه تمیزو مرتبم. هر روز یا یک روز در میون دوش میگیرم ظرف کثیفام رو سریع میشورم ، هیچی کف اتاق نمیندازم و خلاصه بچه مرتبیم. اما سبک زندگی خیلیا شبیه من نیست . سعی میکنم بیخیال باشم سعی میکنم حواسمو پرت کنم تا اوضاع برام سخت نگذره اما گاهی واقعا دلم خونه و اتاقم و خانوادم رو میخواد (این حس همیشه هست ولی گاهی اونقدر شدید میشه که بغضیم میکنه حقیقتا ) . این موضوع این چند روز بدجوری رفته رو مخم اینکه تا پا میزارم رو فرش اتاق یه آشغالی میچسبه به کف پام دیگه واقعا داره آزار دهنده میشه و بیشترین میزان جارو زدن از اول ترم تا حالا کار شخص خودم بوده. فقط میگن وای کثیفه نمیگن بزار یه جارو بزنم :/.
از امروز تا سه شنبه اینقدر درسام سنگینه که فکرشم خستم میکنه صبحی درحالی که همه در خواب ناز بودن بیدار شدم برنامه ریزی کنم بعد دیدم اینقدر حجمش زیاده که ممکنه یه لحظه رد بدم همه چیو ول کنم برم بیفتم یه گوشه تخت در نتیجه بیخیال برنامه ریختن شدم و فقط زدم تو دل گوگل و تحقیق و هرچی نکته کلیدی دم دستم اومد نوشتم تا وقتی که صدای اذون ظهر تو خوابگاه پیچید و از جام بلندم کرد. دور تا دور تختم رو کاور کردم و فعلا رو مود دیدن قیافه هیچ بنی بشری نیستم. یه فیلم ازش برای بابا فرستادم و گفتم اتاق شخصی درست کردم. فقط کاشکی جلوی سروصدا رو هم میگرفت. حال ندارم برم سالن مطالعه با اینکه فقط دو طبقه پایینه ( درواقع نمیدونم چرا زود خسته میشم اونجا) و برای اینکه جلوی سروصدا رو بگیرم مدام هدفون رو گوشمه که میدونم اصلا واسه شنواییم خوب نیست.
الان چون روحم خستس کوچیک ترین رفتار بیخود از طرف بچه ها میره رو مخم برای همین میل شدیدی به تنهایی دارم اما اینکه بخوای تو یه اتاق با چند نفر دیگه تنها باشی خیلی مسخرست خب.
برام دعا کنید تحقیقات و کنفرانس و امتحانم رو خوب پیش ببرم واقعا همشون تخصصی تر از سطح دانش منن.
✌🏻❤️