مارا نیز لبخندی خواهد بود:)
دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت
سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد:
«پس تا فردا»
ریش تراشیدم دوبار
کفش هایم را برق انداختم دوبار
لباس های رفیقم را قرض گرفتم
با دو لیره
که برایش کیکی بخرم.
قهوه ای خامه دار.
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند
وبرآنم که
مارا نیز لبخندی خواهد بود
شاید در راه است
شاید لحظه ای یادش رفته
شاید...شاید
محمود درویش
پ.ن: چند مدت پیش یه قایق کوچولو برای دوستم درست کردم و تعدادی نوشته ریز رو تو دلش جا دادم...مارا نیز لبخندی خواهد بود یکی از اون نوشته هابود..