منِ قبلی...
ولی من عاشق وقتاییم که رو زمین دراز میکشمو از لابه لای برگای درخت بالای سرم آسمونو میبینم..وقتی خورشید دقیقا بالای سرته و با وزش نامنظم باد برگاش جا به جا میشه و نور خورشید هر بار به یه جای صورتت میتابه...
از وقتی اومدم اینجا اینقدر همه چیز زندگیم عوض شده که حتی دلخوشیای کوچیک زندگیمم فراموش کردم...
یادم رفته بود دراز کشیدن رو زمین تماشای آسمون چه احساس خوبی بهم میداد ..
یادم رفته بود کتاب خوندن دم غروب بهار و هوای خنک عصر چقدر حالمو خوب میکرد..
یادم رفته بود دوش گرفتنای دم صبح چقدر حس خوبی بهم میداد..
یادم رفته چقدر به دور از تجملاتو مقررات بودم..
باید یکم بیشتر به خود قبلم فکر کنم