...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)

هیولا یا چی؟

رو صندلی سالن نشستم و چشم دوختم به مردی که جلومه...

وقتی روی سن رفت همه براش دست زدند..هورا کشیدند..من ولی پوکر تر و بی حس تر از همیشه نگاش کردم..فقط بحث اون نیست این بی حسی و خالی بودن از هر احساس گرمی و محبت رو نسبت به تمام آدمایی که مثل اونن حس میکنم..انگار یه لحظه موجودی رو میبینم که فارغ از تمام بندهای انسانیت و عشق روبه روی من وایساده و دهنشو تکون میده...گاهی از بی حسی در میام و با نگاه کردن بهشون احساساتی بهم دست میده..انزجار ... نفرت... ترس...

ای کاش می‌تونستم جایی باشم که آدمایی مثل اون رو نبینم...ولی نمیشه... دنیا پر از مردا و زنای خیانتکاره..

گلی
گلی دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۲۷ ب.ظ
۱ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">