هیولا یا چی؟
رو صندلی سالن نشستم و چشم دوختم به مردی که جلومه...
وقتی روی سن رفت همه براش دست زدند..هورا کشیدند..من ولی پوکر تر و بی حس تر از همیشه نگاش کردم..فقط بحث اون نیست این بی حسی و خالی بودن از هر احساس گرمی و محبت رو نسبت به تمام آدمایی که مثل اونن حس میکنم..انگار یه لحظه موجودی رو میبینم که فارغ از تمام بندهای انسانیت و عشق روبه روی من وایساده و دهنشو تکون میده...گاهی از بی حسی در میام و با نگاه کردن بهشون احساساتی بهم دست میده..انزجار ... نفرت... ترس...
ای کاش میتونستم جایی باشم که آدمایی مثل اون رو نبینم...ولی نمیشه... دنیا پر از مردا و زنای خیانتکاره..