...Loading

مرا هیچ کس نشناخته...خودم هم خودم را نشناخته ام:)

تا حالا یه گلدون گل دلیل بغض کردنت بوده؟

 

یادمه قبل از اینکه مامان مریض بشه و دست به نابودی هرچیزی که نیاز به رسیدگی و مراقبت داشت بزنه، گلدون های گل زیادی تو خونمون داشتیم.

انواع مختلفی هم داشتند...تازه حتی خود مامان مدام دنبال قلمه های گل جدید میگشت.

بعد از اینکه مریض شد همشون رو داد به خواهرم و داداشم تا توی خونشون نگه دارن و شوروشوق من برای نگهداری ازشون هم به چشم نیومد.مامان واقعا دیگه از گلدون های گل خوشش نمیومد و منم حسرت دیدن یه برگ سبز توی اتاقم رو داشتم...

تا اینکه زمستون ۹۸ تو راه برگشتم به خونه پنج تا گلدون گل کوچیک خریدم. طبق انتظارم با ذوق یا خنده ای روبه رو نشدم و حتی بهم بی محلی هم کرد. میدونستم دست خودش نبود ولی من واقعا بخاطرشون خوشحال بودم و با اینکارش ناراحت شدم اما بازم هیچی نگفتم.

یک ساعت بعدش مامان بزرگم خیلی سرزده اومد تو اتاقم و گلدون هارو دید. بی‌توجه کتاب میخوندم که با صدای به به و تعریفش یه دفه سرمو آوردم بالا و دیدم داره گلای کوچیکمو ناز می‌کنه.از خوشحالی بغضم گرفت و نشستم براش گفتم که از کجا گرفتم و این نوعش چیه و....

مامان بزرگم تقریبا یک سال بعدش فوت شد...

امسال سه تا گلدون دیگه هم بهشون اضافه کردم ولی دیگه کسی نبود بشینه کنارم و باهام برگاشون رو ناز کنه یا ذوقشون کنه.

 

 

 

 

گلی
گلی دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۲۸ ب.ظ
۰ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">