گوی طلایی آبی... :):
نمیدونم از بین شمایی که این متن رو میخونید کسی انیمیشن « درون و بیرون » رو دیده یا نه. توی این انیمیشن وقتایی که شخصیت اصلی خوشحال بود یه گوی طلایی تو وجودش ساخته میشد و وقتایی که ناراحت بود یه گوی آبی...اگر هردوی این احساسات رو داشت یه گوی طلایی آبی درست میشد...
احساس کردن هردوی این احساسات عجیبه و آدمو گیج میکنه..اما بدجوری خاطره سازه... برای من اینطور بوده که خاطره وقتایی که این دوتا احساس رو باهم داشتم رو با جزئیات هرچه تمام تر یادمه ... و جالب اینکه اکثراً روالی هم که طی میکنند شبیه همه...یعنی من با ذوق میام راجب یه چیزی که ازش خوشحالم حرف میزنم و با یه سری صورت و پوکر و خب که چی روبه رو میشم...مثل امشب...
وقتی با ذوق پریدم تو حیاط و از برنده شدنم تو مسابقه حرف زدم...
فقط انتظار داشتم یکی لبخند بزنه و بگه آفرین...گفتن همین یه کلمه مگه چه سختی داره؟ من براش سخت تلاش کرده بودم و واقعا خوشحال بودم...چی میشد با یه تعریف خشک و خالی نزارن اون احساسات منفی بعدش سراغم بیاد...
بجاش دوستم یه عالمه ذوق کردو جیغ جیغ کرد...که اگر بعدش بلافاصله بهش زنگ نزده بودم و اینطور نمیکرد الان فقط یه گوی آبی داشتم و هیچ خبری از رنگ طلایی نبود...
بعضی اوقات آدما نمیفهمن با حرفاشون چه کارا که نمیتونند بکنند...
فقط با یک کلمه میشه روز یه آدم رو ساخت...
و با یک کلمه و حتی کمتر از اون...یه طرز نگاه و سکوت میشه گند زد به همه چی...
خلاصه که سرتون رو درد نیارم...به هرچی میپرستید تو ذوق هیچکس نزنید...حتی شده تظاهر کنید ولی تو ذوق نزنید...از کلماتتون هم به قشنگی استفاده کنید..دنیا همنیحوریش سخت هست بیاید حداقل خودمون به همدیگه آسون بگیریم...