بیاید به امید بازگردیم...
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظه ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امید بازگردیم قبل از اینکه ناامیدی نابودمان کند.
🖋️نادر ابراهیمی
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظه ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امید بازگردیم قبل از اینکه ناامیدی نابودمان کند.
🖋️نادر ابراهیمی
بسم الله
با فرا رسیدن ایام بسی زیبای امتحانات جا داره یه سلام گرم داشته باشم به انواع نوشیدنی های حاوی کافئین:)
تقریبا هر چند ساعت یه بار یکیمون کتری به دست میره آشپزخونه یا یکی شال و کلاه میکنه بره بوفه انرژی زا یا قهوه بخره. از اونجایی که رفت و آمد مکرر به کتابخونه دانشگاه خودش کلی وقت گیره تصمیم گرفتیم پایبند به قانون "سکوت" همگی تو اتاق درس بخونیم. خوبم داریم پیش میریم فقط هر دو سه ساعت همگی یه دور رد میدیم و تخلیه انرژی میکنیم.
شاید بپرسید حالا چرا خانوم کافئین؟ چرا آقای کافئین نه؟
والا از اونجایی که مطالعه زیاد زبان فرانسه باعث شد حتی کلمات فارسی هم به صورت مونث مذکر ببینم یهو اینو نوشتم. تو زبان فرانسه "کافئین" یه کلمه مونث حساب میشه^^
«ف» با یه قیافه خسته داره شیمی میخونه. هرچند دقیقه یه بار یه نگاه زار بهم میندازیم و بدون اینکه چیزی بگیم ادامه میدیم...
آهنگ مورد علاقه این روزام همچنان در حال پلی شدن و پلی شدنه...
چقدر با حسرت میگه محمود دولت آبادی : آنجا یک قهوه خانه بود اما ننشستیم به نوشیدن دو استکان چای .چرا؟ دنیا خراب میشد اگه دقایقی آنجا می نشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟عجله. همیشه عجله. کدام گوری میخواستم بروم؟من به بهانه رسیدن به زندگی همیشه زندگی را کشته ام...
بسم الله
همونطور که انتظارش رو داشتم بچه ها تا ساعت 11 خوابیدن . خودم دیشب نزدیکای سه خوابم برد و شیش صبح بخاطر دل درد بیدار شدم تا هفت ، هفت و نیم دوباره خوابیدم تا 10. وقتایی که اینطوری ساعت خوابم از دستم در میره رو دوست ندارم ولی اگر شب قبلش خوب گذشته باشه میگم ارزششو داشت. دیشب خوب گذشت.
امروز بخاطر روز دانشجو غذا مجانی بود نوشیدنی هم میدادند . با دوتا از هم اتاقیام تصمیم گرفتیم تا سلف رو پیاده بریم و یه قسمتی از مسیر رو هم دویدیم. خیلی شلوغ بود و صف طولانی ولی اینقدر شوخی کردیم و خندیدیم خیلی زود گذشت.
دو سه روزه درست و حسابی درس نخوندم.
سعی میکنم زندگی رو خیلی جدی نگیرم ولی تاثیرات مشکلات روحی که بهشون توجه نمیکنم داره خودش رو روی جسمم نشون میده. ریزش موهام زیاد شده کف دستم پوسته پوسته میشه و منی که سالهاست جوش نزدم داره دونه دونه جوش توی صورتم پدیدار میشه و دقت کردم این علائم بعد از گذشتن یه شبو روز سخت بدترم میشه.
برای امروز فقط خواهرزادم و دوتا از دوستام برام متن تبریک فرستادند.البته خیلیم چیز مهمی نیست که بقیه یادشون بره . برای من به شخصه اینکه روز دانشجو یا روز دختر یا تولدم رو بهم تبریک نگن هیچ ناراحتی به وجود نمیاره ، اما تبریکه بهم انرژی و حس خوبی میده. کلا خوبه حس کنی یکی یه جا به یادته:)
آقا خلاصه اگر دانشجویید و این متن رو میخونید روزتون خیلی خیلی مبارک. (اگر کنکوری هستید واقعا امیدوارم سال دیگه این روز رو بهتون تبریک بگن).
بسم الله
خوابگاه واقعا جای عجیبیه. مثلا من خودم بشخصه یادمه تا قبل از امشب همیشه میگفتم از گشنگی هم بمیرم نودل نمیخورم چون مزه زهرمار میده. امشب گشنم بود و خوردم:)) دو دقیقه بعد یه نوشابه کوچیک ته یخچال پیدا کردیم که دو بند انگشت نوشابه توش بود . خیلی فرضی به سه قلپ کوچیک تقسیمش کردیم اولی رو من خوردم . گفتم شربت شده گوش نکردن. بعدی رو یکی از بچه ها داد بالا فهمید آب شکره. قلپ سومی رو یکی دیگشون خورد با سر تایید کرد . یکم تهش مونده بود که رسید به خودم . آقا رسیدن این نوشابه به دهان من همانا و شوخی یکی دیگشون همانا. با اینکه نیم ساعت گذشته هنوز احساس میکنم ذرات نوشابه توی مغز و دماغم در حال گردشن. نصفش که از دهنم پاشید رو فرش بقیشم از دماغم. از شدت خنده چند ثانیه سکوت کل اتاق رو فراگرفت بود و صدای عجیبی از ته گلومون در میومد. دو دقیقه بعد یکیشون که نصف نودل تو قابلمه رو خورده بود گشنه شد و نشست نون و رب خورد.°∆°
ساعت دو شبه و همین الان خاموشی زدن.فردا باز دوازده ظهر بیدار میشن.
شبتون بخیر^^
Day by day I realised that being alone is not boring, it's so peaceful
هرکس باید بتواند به جایی ، کسی، عملی، مفهومی و هنری پناه بیاورد.
چون موارد زیاد و دوران های سختی پیش میآید که حتما لازم است انسان بتواند به یک چیزی...، به هرچیزی که باشد متوسل شود.
📚رقص زندگی🖋️ادوارد مونگ
بسم الله
من آدم وسواسی نیستم ولی خب تا جایی که میشه تمیزو مرتبم. هر روز یا یک روز در میون دوش میگیرم ظرف کثیفام رو سریع میشورم ، هیچی کف اتاق نمیندازم و خلاصه بچه مرتبیم. اما سبک زندگی خیلیا شبیه من نیست . سعی میکنم بیخیال باشم سعی میکنم حواسمو پرت کنم تا اوضاع برام سخت نگذره اما گاهی واقعا دلم خونه و اتاقم و خانوادم رو میخواد (این حس همیشه هست ولی گاهی اونقدر شدید میشه که بغضیم میکنه حقیقتا ) . این موضوع این چند روز بدجوری رفته رو مخم اینکه تا پا میزارم رو فرش اتاق یه آشغالی میچسبه به کف پام دیگه واقعا داره آزار دهنده میشه و بیشترین میزان جارو زدن از اول ترم تا حالا کار شخص خودم بوده. فقط میگن وای کثیفه نمیگن بزار یه جارو بزنم :/.
از امروز تا سه شنبه اینقدر درسام سنگینه که فکرشم خستم میکنه صبحی درحالی که همه در خواب ناز بودن بیدار شدم برنامه ریزی کنم بعد دیدم اینقدر حجمش زیاده که ممکنه یه لحظه رد بدم همه چیو ول کنم برم بیفتم یه گوشه تخت در نتیجه بیخیال برنامه ریختن شدم و فقط زدم تو دل گوگل و تحقیق و هرچی نکته کلیدی دم دستم اومد نوشتم تا وقتی که صدای اذون ظهر تو خوابگاه پیچید و از جام بلندم کرد. دور تا دور تختم رو کاور کردم و فعلا رو مود دیدن قیافه هیچ بنی بشری نیستم. یه فیلم ازش برای بابا فرستادم و گفتم اتاق شخصی درست کردم. فقط کاشکی جلوی سروصدا رو هم میگرفت. حال ندارم برم سالن مطالعه با اینکه فقط دو طبقه پایینه ( درواقع نمیدونم چرا زود خسته میشم اونجا) و برای اینکه جلوی سروصدا رو بگیرم مدام هدفون رو گوشمه که میدونم اصلا واسه شنواییم خوب نیست.
الان چون روحم خستس کوچیک ترین رفتار بیخود از طرف بچه ها میره رو مخم برای همین میل شدیدی به تنهایی دارم اما اینکه بخوای تو یه اتاق با چند نفر دیگه تنها باشی خیلی مسخرست خب.
برام دعا کنید تحقیقات و کنفرانس و امتحانم رو خوب پیش ببرم واقعا همشون تخصصی تر از سطح دانش منن.
✌🏻❤️
بسم الله
سلام...
خیلی وقته از خودم اینجا ننوشتم. توی دفترم مینویسم ولی نمیدونم چرا این مدت از همه چیزای خوب زندگیم فاصله گرفتم. این نوشتنه شاید اینطور بود که اونجا میتونستم با خیال راحت تری بنویسم و به هرکی که ناراحتم میکرد با خیال راحت ناسزا میدادم. گفتم ناسزا. از وقتی اومدم خوابگاه دایره لغات ناسزاهام تا دلت بخواد زیاد شده و این واقعا داره میره رو مخم. وقتی همون حرف رو از زبون یکی دیگه میشنوم اینطوریه که چقدر زشته آدم اینطوری حرف بزنه ولی نوبت به خودم که میرسه یادم میره. خلاصه که تصمیم داشتم از حالا به بعد خیلی حواسم باشه. (مامان همین الان زنگ زدو تاکید داشت یه غذای درست و حسابی درست کنم . خیلی مایل به ماکارونی نیست و خب ماکارونی هم همیشه خوشمزه ترین و آسون ترین راهه. )
به شدت درسام سنگینه این ترم و منم طبق معمول با آرامش خیال میخورم و میخوابم و فیلم میبینم. دو روز دیگه میفهمم چه بلایی سر خودم آوردم.
این مدت خودمو از شر یه سری روابط سمی آزاد کردم و باید بگم خیلی احساس بهتری دارم. قضیه نوتلا و نون بربری رو یادتونه؟(البته میدونم کسی یادش نیست ولی خب )اون آدمم جزو همین روابط بود. این ترم به استثنای یک مورد هنوز نشده چیزی به گریه بندازتم و این نسبت به ترم قبل یه رکورد عالیه. شخصیتم روز به روز بیشتر داره به اونی که قبلاً بودم نزدیک میشه و خب باید بگم حال روحیم خوبه خداروشکر. فقط بی برنامه بودنم گاهی عصبیم میکنه که باید یه فکری واسش کنم.
این روزا دارم کتاب مردی به نام اوه رو میخونم و واقعا دوسش دارم. قبل از اینکه این کتاب رو شروع کنم بطور ناگهانی متوجه شدم تمام شیش کتاب آخری که خوندم غمانگیز بودن و تصمیم گرفتم یه چیزی بخونم که حس خوبی بهم بده و یهویی این کتاب رو انتخاب کردم که واقعا از انتخابش خوشحالم.
این یه تیکه از متن کتابه:« هیچ وقت از اوه نپرسیده بودند که قبل از آشنایی با سونیا چطور زندگی کرده است. اما اگر کسی از او میپرسید قطعا میگفت که در تمام این سالها اصلا زندگی نکرده است.»
راستی جدیدا خیلی بیشتر از قبل به ستاره شناسی علاقه پیدا کردم. در جستجوی کتاب و منابع آموزشی خوبم. چیزی سراغ داشتید خوشحال میشم بهم معرفی کنید❤️
سلام
فقط خواستم بگم ما صحیح و سالم و سریع رسیدیم لب مرز
صدای دینار دینار بین هیاهوی جمعیت بیشتر از هر صدای دیگه ای به گوش میرسه.
لب مرز گذرنامه به دست منتظر یه سری از دوستامون موندیم. هوا خیلی شرجی نیست و به اندازه قبل هم گرم نیست. بوی سیگار قاطی گلاب و عطرای مختلف تویهوا پیچیده. دیدن جمعیت و هیاهو و همه چی پر از حس خوبه.